ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم
علیمه بود و در عِلم از همه سر بود پـدر فـدایِ همین نـازدانه دخـتـر بود رضایِ او به رضایِ رضا گره میخورد هـمیـشه کـارِ دلـش با دلِ بـرادر بود شبیهِ فـاطمه دورِ سرِ عـلی میگشت و خواهرانه برایش شبـیـهِ مـادر بود دوباره حادثه تکرار شد؛ برادر رفت دوباره بدرقهاش اشکهایِ خواهر بود حسین رفت خـراسان و زینب آمد قم فقط حکایتِ این قصه شکلِ دیگر بود ز بامها هـمه گُـل ریخـتند بر سرِ گُل مرامِ شهرِ قـم از شهرِ شام بهـتر بود |